به گزارش فرهنگ امروز به نقل از اعتماد؛ 26 دی ماه سال 1357، محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران، در آستانه شصت سالگی، همان کاری را کرد که سی سال پیشتر، در واکنش به بالا گرفتن اعتراضات مردم در نهضت ملی کردن صنعت نفت، صورت داده بود، یعنی چمدانهایش را بست و از کشور خارج شد. خروج شاه از ایران، نقطه عطف مهمی در وقایع منتهی به انقلاب بود، یکی از مهمترین ضربهها در فروپاشیدن نظامی که اگرچه در ظاهر پر دبدبه و کبکبه مینمود و حتی برای کشورهای پیشرفته، دستورالعمل صادر میکرد، اما در واقع از درون پوسیده بود و آخرین نفسهایش را میکشید. رژیم دیکتاتوری پهلوی، متکی به نفت و حمایتهای بیرونی، خود را از پاسخگویی و اتکا به مردم بینیاز احساس میکرد. همین بیتفاوتی به جامعه و خواستههای آن و خودکامگی بیسر و سامان حکومت، درنهایت یکی از علل اسقاط رژیم شد. در یادداشت پیش رو، نویسنده با نگاهی تحلیلی، سالهای پایانی منتهی به انقلاب را مورد ارزیابی قرار میدهد.
شایان هوشیار
سالهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷، بهویژه ۵۵ و ۵۶ و البته خودِ ۵۷، آبستن رویدادها و تحولات سیاسی- اجتماعی مهمِ هم داخلی و هم خارجی برای «جزیره ثبات»- ایران بود. شاید بتوان مهمترین تحولات سیاسی - اجتماعی خارجی را مربوط به امریکا - به عنوان شاخصترین «متحد» محمدرضاشاه- و تحولات امریکا در آن سالها، مشخصا سیاستهایی دانست که قبل و بعد از پیروزی دموکراتها در قاموس جیمی کارتر در انتخابات ریاستجمهوری آن کشور مطرح و اتخاذ شدند. این نیز به آن دلیل بود که شاه سابق علاوه بر گستردگی سطح و حجم روابط، حساسیت ویژهای روی روابط خود با واشنگتن داشت. ایضا اهمیت خاصی نیز بر آن روابط قایل بود. چرایی این سطح و این حجم از روابط و حساسیت و اهمیت آن که از طرف شاه سابق دنبال میشد، البته در ورای بحثم قرار میگیرد. رخدادهای سیاسی - اجتماعی داخلی ایران را نیز که بحق میبایست «تحولات» نامید، در یک تقسیمبندی عمده، میتوان در قالب چند گروه کلی مطرح کرد که افزایش قیمت نفت ایران در بازار جهانی و بهوقوع پیوستن فضای باز سیاسی که به ترتیب، از اوایل دهه ۴۰ آغاز شده و در دهه ۵۰ به اوج خود رسیده بود و مبداش سال ۵۵ بود، شاید جزو مهمترینها باشد.
شاه و کارتر
از میان سیاستهای متعدد، دو سیاست عمدهای که توسط دولت کارتر مصادف با سالهای انقلاب در ایران اتخاذ شدند، سیاست حقوق بشر و اعمال فشار بر دولتها و حکومتهای خودکامه - ولو همپیمان سیاسی و اقتصادی امریکا- به طرق مختلف و کاهش فروش تسلیحات نظامی به کشورها، علیالخصوص کشورهایی بود که توسط حکومتهای دیکتاتوری و استبدادی اداره میشدند. این سیاستها طبیعتا درباره ایران نیز با تغییر ادارهکنندگانِ کاخ سفید اجرا شد. ایرانی که هنگام ریاستجمهوریخواهان بر امریکا علیالدوام لیست بلندبالای تسلیحات نظامی که قصد خریدشان را داشت، تقدیم دولت امریکا میکرد و آنها نیز با رغبت در اختیار او میگذاشتند و اساسا در ماضی، مساله حقوق بشر نسبت به خود حداقل از طرف دولت موردنظر چندان مطرح نبود؛ با تغییر جناح حاکم بر کاخ سفید و باتوجه به دو سیاست حقوق بشر و کاهش فروش تسلیحات نظامی، علیالقاعده دیگر قادر نبود با سهولت قبلی و به همان میزان پیشین خواستههای خود را برآوردهشده بیابد. بدیهی است که به عنوان یک قاعده کلی، تمایل شاه سابق به جناح جمهوریخواه بیشتر بود تا دموکرات و روابطش نیز تابع این تمایل همایونی. بهعلاوه، شاه سعی میکرد هنگام پیروزی جناح مخالف، سیاست و رویکردِ صبر و انتظار را در پیش گیرد.
فرضیه توطئه
یکی از نتایج ،یا به تعبیری، عواقبِ تغییر برخی سیاستهای واشنگتن و حذف و اضافههایی که با روی کار آمدنِ دولت جدید در آنان صورت گرفت، دچار مشکل شدنِ رژیم ایران و مشخصا شخصِ شاه سابق در فهم چیستی، چرایی و چگونگی مساله بود. خاصه اینکه اتخاذ چنین سیاستهایی تصادفا با تحولات عمیق داخلیای مصادف شده بود که نتیجهاش تغییر نظام سیاسی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود. به دیگر سخن، یکی از نتیجههای اتخاذ دو سیاست فوقالذکر توسط دولت کارتر که اتفاقا با «بحران ایران» نیز مصادف شده بود، این بود که محمدرضاشاه را به دام «توهّم» و «فرضیههای توطئه» انداخت. اینکه دولت امریکا نظرش نسبت به متحد خویش تغییر پیدا کرده و به این نتیجه رسیده که رژیم ایران باید تغییر کند و بر این اساس، طی «برنامهای» در «قالب به اصطلاح سیاستهای جدید» قصد دارد حکومت او را سرنگون سازد. او به هیچ روی حاضر به این نبود که حتی «فرض» بکند که آنچه فکر میکند، ممکن است صحیح نباشد؛ چه رسد به اینکه استدلالهای خود پیرامون این مساله را به چالش بکشد. بنابراین تا روز آخرِ حکومتش قرص و محکم بر این «توهّم» پافشاری کرد و آن «توهّم» به عنوان حقیقت در مخیله خویش جا افتاد و در واقع، این، موضوعی بود که او، به معنای واسع کلمه، بدان «اعتقاد» داشت. حتی سفرای انگلیس و امریکا در تهران نیز در خاطرات خود به تفصیل پیرامون این مساله صحبت کرده و نمونههای موردی ذکر کردهاند. از روزی که سیاست حقوق بشر به عنوان یک سیاست جدی واشنگتن اتخاذ و شروع به اعمال گردید، علاوه بر شخصِ شاه و برخی مقامات بلندپایه او، ازجمله هویدا، روزنامهها نیز مانند رستاخیز، کیهان، اطلاعات، آیندگان و... ضمن جدی نگرفتن و «توطئه» قلمداد کردن، به صورت گسترده در تاختن به آن، گوی سبقت را از همدیگر میربودند. البته آنها قبل از انتخاب موضع حمله و تاخت، اساسا اعمال چنین سیاستی را نسبت به ایران اشتباه عنوان میکردند و خاطرنشان میساختند که ایران بانی حقوق بشر در جهان بوده است، بنابراین اعمال چنین سیاستی نسبت به ایران بیجا است. استناد و استدلالشان نیز بر حول محور لوحه تاریخیای میچرخید که از کورش هخامنشی برجای مانده است. آنان مساله را فراتر از «ظواهر قضیه» پنداشته و معتقد بودند که «تغییر نگرش و سیاستهای غرب نسبت به ایران» بهواسطه «پیشرفتهایی» است که خصوصا درباره مساله نفت در ایران صورت پذیرفته است. تصور آنان این بود که پیشرفتهای ایران (بهزعم آنان) سبب تولد نوعی هراس در امریکا نسبت به ایران شده است. پس طبیعتا امریکا به فکر تغییر رژیم افتاده و در این راستا برنامهریزی کرده است. علاوه بر این، حتی شخص شاه یک قدم فراتر نهاده و در مقام توصیه و پند به غرب نیز ظاهر میشد. او پیرامون موضوع حقوق بشر که به عنوان یک سیاست جدی دولت جدید واشنگتن طرح و شروع به اتخاذ گردیده بود، میگفت ضمن اینکه دموکراسی و حقوق بشر و این قبیل مفاهیم بیگانه با ارزشها و زیستجهان ایرانی است، در غرب نیز چندان به سرانجام مطلوبی نخواهد انجامید. او مدعی بود که چنین مفاهیم و سیاستهایی بالاخره روزی به انزوا و زوال و نهایتا نابودی تمدن غرب منجر خواهد شد.
توهم پیشرفت
در واقع، درست است که خصوصا در سالهای پایانی حاکمیت رژیم پهلوی تصور عمومی در غرب نسبت به محمدرضاشاه یک حاکم مقتدر، وطندوست، روشنفکر و ترقیخواه بود که کشور خود را با سرعت به سمت پیشرفت در تمامی حوزهها هدایت میکند، اما بهنظر نمیرسد که اساسا کسی در غرب معتقد به «پیشرفتهای هراسانگیز» ایران بوده باشد که بخواهد مانع آن شود؛ چه رسد به اینکه برنامههای بازدارنده پیشرفت ایران را به عنوان سیاستهای رسمی دولت نیز طرح نمایند. شاه، مقامات بلندپایه رژیم او و مطبوعات در طرح، تدوین و ارایه کوهی از مطالب فلسفی، تاریخی، سیاسی، معرفتی، کلامی و جامعهشناختی، به علاوه تاختوتازهای مختلف نسبت به سیاستهای جدیدالاتخاذ دولت ایالات متحده شب را به روز وصل میکردند، معالذلک دریغ از یک تلنگرِ تغییرانگیز به شالوده این اعتقاد و اینکه ممکن است سیاستهایی که جدیدا اعمال میگردند، معلول و محصول باور واقعی تصمیمگیرندگان آن باشند و نه لزوما تصورات و برداشتهای ما که علیالاغلب ذهنی هستند و تهی از مصادیق عینی، عملی و حقیقی. استناد و محوریت استدلال آنان در مساله حقوق بشر نیز که لوحه تاریخیای بود که از کورش هخامنشی برجای مانده، یک خوشخیالی، فانتزیپردازی، فرار از واقعیات و استدلال اشتباهی بیش نبود. زیرا اولا مفهوم و موضوعیت کلیدواژه «حقوق بشر» نوین است و به عصر روشنگری در اروپا برمیگردد. یعنی حتی اگر منسوبیت فتحنامه بابل به کورش هخامنشی را قبول کنیم و حتی بر فرض محال، محتوای آن را از مصادیق مفهوم حقوق بشر بهحساب آوریم، باز هم مشکل حل نمیشود و میماند این نکته بدیهی که در زمانهای که کورش میزیست، چیزی تحت عنوان «حقوق بشر» موضوعیت و مفهومیت نداشت. ثانیا گیریم که همانطور که شاه، هویدا و مطبوعات ادعا میکردند میبود. در آنصورت نیز یک علامت سوال بزرگ باقی میماند. اینکه چندهزار سال قبل موضوعی در میان ملتی وجود داشته است، آیا لزوما میتواند به این معنا تلقی شود که در حال حاضر نیز وجود دارد و براساس استانداردهای امروزی جهانی که در آن زندگی میکنیم، اعمال و رعایت میگردد؟ به گمان حقیر پاسخ این پرسش بلاشک منفی است.
یک صدا مرگ بر شاه
شاه سابق نهایتا تحتتاثیر مجموعهای از دلایل و عوامل، ازجمله فشارهای داخلی و خارجیای که بیش از هر زمان دیگری بر او اعمال میشد و سنگینی میکرد، یعنی افزایش اعتراضات مردمی که محصول نارضایتیهای آنان از حکومت بود و پیشرویهای سازمانهای بینالمللی حقوق بشر در اعمال فشار بر رژیم از طریق ابراز نگرانی از شرایط زندانها و زندانیان سیاسی ایران در ژورنالهای جهانی که طبعا موجب خدشهدار شدن اعتبار رژیم میگشت و عواقب اجتنابناپذیر و سنگینی به دنبال میداشت؛ تصمیم به ایجاد فضای باز سیاسی گرفت و این تصمیم را با طرقی همانند آزادسازی گسترده زندانیان سیاسی، بهطوری که حتی با کمبود بهانه و مناسبت برای عفو زندانیان مواجه و مجبور به مناسبتتراشی شد و نیز اجازه دادن به سازمانهای بینالمللی حقوق بشر برای بازدید و تهیه گزارش از زندانهای ایران و ارزیابی وضعیت زندانها و زندانیانِ خصوصا سیاسی و عقیدتی، عملی و اجرایی کرد. البته ناگفته پیداست مواردی که به عنوان دلایل ایجاد فضای باز سیاسی توسط کارشناسان این حوزه مطرح میشود، جملگی حدس و گمانند. شاید عمدهترین دلیلش این باشد که در آن دوران ملتهب و در آن روزهای بغرنج که هم برای کشور و هم برای شخص شاه، به معنای واسع کلمه، روزهای سخت و دشواری بودند، کسی نمیداند که در مخیله همایونی شخص اول مملکت، چه میگذشت. بنابراین دلایلی که برای ایجاد فضای باز سیاسی مطرح میشوند، همگی برداشتها، تحلیلها و نتیجه پژوهشهای شخصی مورخان با عنایت به دادههای تاریخی فعلی و از زاویه دید شخصیشان است. بماند که اساسا صحبت از حقیقت محض در علوم نظری اقدامی غیرعلمی، غیرحرفهای و عبث است. مطبوعات نیز فضای باز سیاسی را همراه با بهبه و چهچههای معمول بهطور گسترده پوشش داده و تبلیغات بسیاری به راه انداختند. پیرامون اعتقاد یا عدم اعتقاد روزنامهنگاران آن دوره که در روزنامههایی مانند کیهان، رستاخیز، آیندگان، اطلاعات و امثالهم درباره موضوع موردبحثِ روز
- سیاستهایی که دولت جدید امریکا اتخاذ کرده بود- و دیگر موضوعات رایج در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضا پهلوی، تحلیل و قلمفرسایی میکردند و حتی افرادی مثل هویدا که با آنان مصاحبه و نظرات خود را مطرح میساختند، میتوان به صحبت نشست و حتی تردیدهایی نیز وارد نمود. اما به نظر میرسد به موضوع اعتقاد واقعی محمدرضاشاه به عنوان «شخص اول مملکت» به آنچه ابراز میداشت، کمتر بتوان با شک و تردید نزدیک شد. مواردی از قبیل انقلاب شاه و ملت، اعطای حق رای به زنان، سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات و امثالهم که او معتقد بود به ملت و کشورش «خدمت» کرده است و کسی از او ناراضی که نیست، بلکه پشتیبان او و سیاستهایش نیز هست. تصور چندین سالهای که با مشاهده حضور میلیونی مردم تهران از بام تهران - که سوار هلیکوپتر بود - که یکصدا «مرگ بر شاه» فریاد میکشیدند، در یک لحظه فرو ریخت و چنان شوک و بهتی به دنبال داشت که تا آخرین لحظه حیاتش نتوانست از چارچوب آن خارج شود و این همان «توهّمات و تخیلات ملوکانه»ای بود که تا دری به تختهای میخورد، فعال میگشت و با تئوریهای ریز و درشت سنجیده و ارزیابی میشد؛ اِلّا موضوع اصلی و واقعیت رایجی که وجود داشت.
نظر شما